کد مطلب:225847 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:146

زهر جفا


لرزه بر عرش برین افتاد، ای هل عزا!

چون روان در بزم مأمون گشت شاه دین، رضا



با اباصلت این چنین گفت آن امام ممتحن:

چون كه من از منزل مأمون بی شرم و حیا



بازگشتم، گر عبا بر سر كشیدم، دم نزن

چون مرا مسموم كرده آن پلید بی وفا





[ صفحه 243]





این چنین فرمود و با قاصد روان شد بی درنگ

بر سوی قصر خلیفه، منبع ظلم و سقا



ساعتی بگذشت، آن پیر ملائك پاسبان

بازگشت، اما به سر افكنده بود آن شه، ردا



این شنیدستم كه گفتا با اباصلت آن زمان

سوختم، خیز و ببند از مهر، درب خانه را



تا به وقت جان سپردن، همچون جد خود حسین

بی كس و تنها دهم جان، باشدم آن ابتلا



از شرار زهركین، افتاده بر جانش شرر

وز غم همچو احبا، داشت هر دم ناله ها



هر زمان می گفت: ای نور دو چشمانم، تقی!

وقت جان دادن بود بابا، به بالینم بیا!



ای دریغا! خواهرم معصومه را نبود خبر

كه این چنین آتش به جانم پر زده زهر جفا



كو طبیبی تا كه بنماید علاج درد من

گر چه این درد و الم را نیست درمان و دوا [1] .




[1] علي قاضي زاهدي گلپايگاني.